پا به پای غم من پیر شد و حرف نزد
داغ دید از من وتبخیر شدو حرف نزد
شب به شب منتظرم بود ودلش پر آشوب
شب به شب آمدنم دیر شدو حرف نزد
غصه می خورد که من حال خرابی دارم
از همین غصه من سیر شدوحرف نزد
وای از آن لحظه که حرفم دل اوراسوزاند
مادرم خسته شدوپیرشدوحرف نزد
,حرف ,شب ,شدو , , , ,به شب , , ,
درباره این سایت